منه دیوانه و عاشق .. نفسی از تو گرفتم.. نفس از دم
حبسگین بود ...
گویی از تلخی فردا برده بویی ...
از نگاه قصه گو ها.. نحس و شومم.. چشم زخمم...
زخم کاریست...
اختر سعدی ندارم...مثل شمع آرزوها.. رو به بادم..
رو به ظلمت..
من همین اندازه بودم.. ذره ای که چشم غم ها..
خیس شد از زخمه هایم..
من همین اندازه بودم.. قدر یک ماه بهاری...
لیکن احساسات من بود.. قدرصد ها سال نوری...
من همین امروز دیدم .. خنجر عاشق کشی را ..
رنج تلخ زندگی را...
من همین جا رو به جاده... زندگی را میگذارم...
زیر پای سست دنیا...
تا که یاد مردمان باد... رسم عشق وعاشقی ها...
دلنوشته ای از قاصدک....
[ چهارشنبه 94/2/23 ] [ 3:59 عصر ] [ مهری هاشم زاده ]