گاه گاهی کنج تنهایی ام مینشینم و کوچه ی خاطراتم
را با چند قطره اشک بلورین ..آذین میبندم...
مشتی خاک تر شده که عطر وجود میتراود...
بین دستانم لمس و با تمام وجود استشمام میکنم...
بوی خاطرت هنوز هم خاطرم را عطرآگین میکند...
اما...نمیدانم...
کجای هستی نیست گشته ای که حتی به خواب ورویایم
قدم نمیگذاری...
92/7/15 (دلنوشته ی قاصدک....)
[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 94/2/24 ] [ 3:17 عصر ] [ مهری هاشم زاده ]